کاش می شد اشک را تهدید کرد،مدت لبخند را تمدید کرد
کاش می شد در میان لحظه ها، لحظه ی دیدار را نزدیک کرد.
زندگی زیباست،نه در رویا...
بوسه زیباست،نه برای هوس...
پرنده زیباست،نه برای قفس...
دوست داشتن زیباست،نه برای لمس کردن... برای حس کردن
با کسی زندگی نکن که با اون بتونی زندگی کنی
با کسی زندگی کن که بدون اون نتونی زندگی کنی...
گر در آسمانها، در ظلمت شب
بدرخشد اختری،
تنها تویی، تنها تویی.
اینجا تنها نشسته در گوشه غم،
فارق از دگری،
تنها منم، تنها منم.
ای که با من همصدایی،
در این غریبی تو یک آشنایی.
برای منِ تنها،
تو شکوه لاله هایی، عطر تن پونه ای.
شبم را انتهایی،
تو برگرد.
تو طلوع خورشید من،
صدای خوبت، صدای شیرینت،
برای منِ فرهاد،
این صدا نغمه عشقِ، چشمه های یقینه.
یار شبهای تنهاییم،
تو برگرد.
ای که به باغ شعر من دانه عشقی،
رویش غزلی،
چه زیبایی، چه زیبایی.
ای که به دشت خاطرم جان غنچه ای تو،
همیشه به یادم،
شکوفایی، شکوفایی.
ای که با من همصدایی،
در این غریبی تو یک آشنایی.
برای منِ تنها،
تو شکوه لاله هایی، عطر تن پونه ای.
شبم را انتهایی،
تو برگرد.
تو طلوع خورشید من،
صدای خوبت، صدای شیرینت،
برای من فرهاد،
این صدا نغمه عشقِ، چشمه های یقینه.
یار شبهای تنهاییم،
تو برگرد.
غم تنهایی منو دیوونه کرده
گل یادت تو دلم جوونه کرده
تو دلم غم تو مثل یه پرنده
زیر سقف خونه آشیونه کرده
هر کسی داره به دل شوق نگاهی
روزگار میگذرونه به اشتباهی
واسه این چشم انتظار دیگه نمونده
نه تحملی نه صبری نه قراری
من که غمخوار ندارم
مثل کس یار ندارم
دیگری را نپرستم
منو از یاد مبر
از یاد مبر
غم تنهایی منو دیوونه کرده
گل یادت تو دلم جوونه کرده
تو دلم غم تو مثل یه پرنده
زیر سقف خونه آشیونه کرده
ای که بهانه ی منی در شب مرز کلام
حجم زلال عاطفه بی تو ترانه ناتمام
با تو کجای قصه مو نگفته بودم که هنوز، هنوز پر از ترانه ای تو این شب ترانه سوز
ببین چه خسته می زنه قلب ستاره های تو
تو این مجار بی طپش تو این غرور سوت و کور
چراغ تنهای من اگر چه از تو روشن به فکر چاره ای نباش که غربت همزاد منه
کلام تو ادامه ی رسالت شقایق
کلام تو ادامه ی رسالت شقایق سایه ات رو از سرم نگیر
هنوز ام این دل عاشق سایه ات رو از سرم نگیر
هنوز ام این دل عاشق
ای عشق ای عشق
خوشا که جان به جانانه رسد
ای عشق خوشا که جان به جانانه رسد
لب تشنه نبی دمی به پیمانه رسد
رازیست میان ما که بر کس مکشا
رازیست میان ما که بر کس مکشا تا آن که گذار ما به میخانه رسد
ای عشق چه حیرتیست در پندارت
حیرت زده ام چو آینه در کارت
دون است سری که سر به خاک تو نهد
دون است سری که سر به خاک تو نهد
جاوید سری که سر کشد از دارت
ای عشق...
اسیرم ، پشت این درهای بسته
ببین با من چه کردی ای شکسته
تو می خواستی شب و ازم بگیری
اون قدر حتی ، که جای من بمیری
ولی تو عاقبت بازی رو باختی
واسم از عشق یک ویرونه ساختی
می خوام امشب بیاد تو نباشم
مث بارون عشق بی ادعا شم
دیگه بسه واسم عشق تو داشتن
روی خاک وجودم تورو کاشتن
چه شبهائی که از عشق تو گفتم
چه حرفائی که از مردم شنفتم
می دونستم تو هم نامهربونی
سر عهدی که بستی نمی مونی
بزار دل خسته ای تنها بمونم
که پایان وفا شد مرگ جونم
برو ، حرفی واسه گفتن ندارم
نمی خوام مهر تو ، تو دل بکارم
مرگ از زندگی پرسید:
-آن چیست که بأس می شود من تلخ و تو شیرین جلوه کنی؟
زندگی لبخند زد و گفت:
- دروغی که در من نهفته است و حقیقتی که تو در وجودت داری!!!
سلام....به نام حقیقت.
هر چی سنگ برای پای لنگ..
خدا تا کی..
سلام..
پشت این نقاب خنده،
پشت این نگاه شاد
چهره ی خموش مرد دیگری است!
مرد دیگری که سالهای سال
درسکوت وانزوای محض
بی امید بی امید بی امید،
زیسته
مرد دیگری که-پشت این نقاب خنده-
هرزمان،به هر بهانه،
با تمام قلب خود گریسته!
مرد خسته ای که دیدگان او
قصه گوی غصه های بی صداست.
پشت این نقاب خنده،
بانگ تازیه میرسد به گوش:
-صبر!
صبر!
صبر!
صبر!
وز شیارهایسرخ
خون تازه می چکد همیشه
روی گونه های این تکیده ی خموش!
سلام..
آن قدر درخویشتن درد درون راریختم
تا که خود با درد هستی سوز خود آمیختم
تا جدا ماند من درمن زهر بیگانه ای
از تو هم ای عشق بی فرجام من بگریختم
برگ زردی بودم و درتند باد حادثات
بر تن هر شاخه ی بی ریشه ای آویختم
اگربودی دلم غمگین نمی شد
سرانجام دل من این نمی شد
بهارم رنگ وبوی تازه ای داشت
بدون پونه ونسرین نمی شد
تمام لحظه های انتظارم
اسیرچینه وپرچین نمی شد
به زیر آسمان آبی عشق
شبم بی ماه وبی پروین نمی شد
دریغا،گرنبودم مست عشقت
سرانجام دل من این نمی شد............................